اگر در خارج از کشور هستید و میخواهید بدون محدودیت در کنار زبانآموزان و اساتید حرفهای زبان نگار باشید، کافیست از طریق تلگرام رسمی موسسه با ما در ارتباط شوید. تیم پشتیبانی ما آماده است تا هم برای زبانآموزان بهترین دورهها را معرفی کند و هم شرایط همکاری و پشتیبانی ویژه برای اساتید بینالمللی فراهم سازد.
🌐 به جامعهی جهانی زبانآموزان و اساتید زبان نگار بپیوندید.🤝
📱 شماره تلگرام: 09903283602
هدف این داستان، کمک به زبانآموزان مبتدی است تا مکالمه انگلیسی در موقعیت واقعی سفر با قطار را تمرین کنند. این داستان مخصوص زبانآموزانی است که در سطح مبتدی زبان انگلیسی قرار دارند و میخواهند افعال حرکت مثل go, leave, arrive, board و stop را یاد بگیرند و همچنین سؤالات مربوط به زمان، سکو و تأخیر قطار را بتوانند به راحتی بپرسند و پاسخ دهند. دیالوگها ساده، طبیعی و قابل فهم برای مبتدیان طراحی شدهاند تا یادگیری آسان و لذتبخش باشد.
شخصیتهای داستان شامل Lucy، زبانآموزی که برای اولین بار تنها سفر میکند، Daniel مسافر مهربان و با تجربه، Station Assistant مسئول ایستگاه و Mr. Collins مسافر مسن و دقیق است. این شخصیتها به زبانآموز کمک میکنند تا در موقعیتهای واقعی احساس راحتی کرده و مهارتهای خود را در آموزش زبان انگلیسی A1 تقویت کند.
Lucy stood alone on platform eleven, staring at the departure board above her head.
It was almost 11:30 PM, and the station felt very different at night — quieter, colder, and more serious.
Her train to London was scheduled to leave at 11:45 PM.
She checked her watch again.
“Fifteen minutes… I hope I’m in the right place,” she thought.
Lucy had traveled before, but never alone — and never this late.
She walked closer to the information desk.
“Excuse me,” she said politely. “Is this the platform for the train to London?”
The station assistant looked at her ticket.
“Yes, platform eleven. The train will arrive in about five minutes and leave on time.”
Lucy nodded.
“Thank you. And… will it stop anywhere before London?”
“Yes,” the assistant replied. “It stops in Oxford and Reading.”
Lucy smiled.
“Perfect.”
She stepped back and waited.
A man standing nearby glanced at her ticket.
“First time traveling at night?” he asked kindly.
Lucy laughed softly.
“Is it that obvious?”
“I’m Daniel,” he said. “Don’t worry. Night trains are calm. Just listen to the announcements.”
At that moment, a voice echoed through the station:
“Attention please. The London-bound train is now arriving at platform eleven.”
Lucy’s heart beat faster.
“That’s us,” Daniel said.
The train slowly entered the station. The doors opened with a soft sound.
“Do we board now?” Lucy asked.
“Yes,” Daniel replied. “Let’s get on before it gets crowded.”
Lucy hesitated for a second.
“What if this isn’t the right train?”
Daniel pointed at the sign on the train.
“It says London. You’re safe.”
They boarded the train.
Inside, Lucy looked around.
“So… when exactly do we leave?”
Daniel checked his phone.
“In two minutes.”
Suddenly, an older man spoke from the seat nearby.
“Trains never wait,” he said firmly. “If it says 11:45, it leaves at 11:45.”
Lucy smiled politely.
“I’ll remember that.”
The doors closed.
“Are we moving?” Lucy asked.
“Yes,” Daniel said. “We just left the platform.”
Lucy relaxed in her seat.
“I used to panic when I heard words like depart or delayed,” she admitted.
“But now they make sense.”
Daniel smiled.
“That’s how it works. You hear them in real life — not just in books.”
Outside, the city lights slowly disappeared.
“So… what time do we arrive in London?” Lucy asked.
“Just after two in the morning,” Daniel replied.
Lucy looked out the window.
“A midnight journey to London… I’ll never forget this.”
The train moved steadily through the dark.
Lucy smiled — not just because she was traveling,
but because she was finally thinking in English.
لوسی تنها روی سکوی شماره یازده ایستاده بود و به تابلو زمانبندی بالای سرش خیره شده بود.
تقریباً ۱۱:۳۰ شب بود و ایستگاه در شب حالوهوای کاملاً متفاوتی داشت؛
ساکتتر، سردتر و جدیتر.
قرار بود قطار لندن ساعت ۱۱:۴۵ حرکت کند.
لوسی دوباره ساعتش را نگاه کرد.
«پانزده دقیقه دیگه… امیدوارم جای درستی ایستاده باشم.»
قبلاً سفر کرده بود، اما نه بهتنهایی — و نه آنقدر دیر.
به سمت میز اطلاعات رفت.
«ببخشید،» مؤدبانه گفت، «این سکو برای قطار لندن هست؟»
مسئول ایستگاه بلیت را نگاه کرد.
«بله، سکوی یازده. قطار حدود پنج دقیقه دیگه میرسه و سر ساعت حرکت میکنه.»
لوسی سر تکان داد.
«ممنونم. و… قبل از لندن جایی توقف داره؟»
«بله، در آکسفورد و ریدینگ توقف میکنه.»
لوسی لبخند زد.
«عالیه.»
چند قدم عقب رفت و منتظر ماند.
مردی که نزدیکش ایستاده بود به بلیتش نگاه کرد.
«اولین باره شب سفر میکنی؟»
با مهربانی پرسید.
لوسی آرام خندید.
«اینقدر معلومه؟»
«من دنیلم. نگران نباش. قطارهای شب آرومن. فقط به اعلامها گوش بده.»
در همان لحظه صدایی در ایستگاه پیچید:
«توجه توجه. قطار به مقصد لندن هماکنون وارد سکوی یازده میشود.»
ضربان قلب لوسی تند شد.
«همین قطاره.»
دنیل گفت.
قطار آرام وارد ایستگاه شد و درها با صدای ملایمی باز شدند.
لوسی پرسید:
«الان سوار میشیم؟»
«بله. بهتره زودتر سوار شیم.»
لوسی لحظهای مکث کرد.
«اگه قطار اشتباهی باشه چی؟»
دنیل به تابلو روی قطار اشاره کرد.
«لندن نوشته. خیالت راحت.»
آنها سوار شدند.
داخل قطار، لوسی اطراف را نگاه کرد.
«دقیقاً کی حرکت میکنیم؟»
دنیل گوشیاش را چک کرد.
«دو دقیقه دیگه.»
مرد مسنی از صندلی کناری گفت:
«قطارا منتظر کسی نمیمونن.
اگر نوشته ۱۱:۴۵، همون موقع حرکت میکنن.»
لوسی لبخند زد.
«حتماً یادم میمونه.»
درها بسته شدند.
«حرکت کردیم؟»
لوسی پرسید.
«آره. همین الان سکو رو ترک کردیم.»
لوسی روی صندلیاش راحت نشست.
«قبلاً وقتی کلماتی مثل depart یا delayed رو میشنیدم، استرس میگرفتم،»
گفت.
«ولی الان کاملاً میفهممشون.»
دنیل لبخند زد.
«یادگیری واقعی همینه.
وقتی تو زندگی واقعی میشنویشون، نه فقط تو کتاب.»
چراغهای شهر کمکم ناپدید شدند.
«ساعت چند میرسیم لندن؟»
لوسی پرسید.
«کمی بعد از دو صبح.»
لوسی به پنجره خیره شد.
«سفر نیمهشبی به لندن… هیچوقت یادم نمیره.»
قطار آرام در تاریکی پیش میرفت.
لوسی لبخند زد؛
نه فقط به خاطر سفر،
بلکه چون بالاخره داشت به انگلیسی فکر میکرد.
| مهارت آموزشی | مثال کاربردی |
|---|---|
| افعال حرکت | arrive, leave, board, stop |
| پرسش زمان | What time does it leave? |
| واژگان ایستگاه | platform, ticket, announcement |
| درک شنیداری | announcements at station |
| مکالمه واقعی | پرسش و پاسخ طبیعی در سفر |
این داستان انگلیسی نشان میدهد که یادگیری مؤثر زبان انگلیسی زمانی اتفاق میافتد که زبانآموز خودش را در موقعیت واقعی تصور کند؛ جایی که زمان مهم است، تصمیم سریع لازم است و زبان ابزار ارتباط است، نه هدف حفظی.
در موسسه انگلیسی زبان نگار، آموزش زبان دقیقاً بر همین اساس طراحی شده است:
داستانمحور، موقعیتمحور و مبتنی بر مکالمه واقعی. زبانآموز فقط کلمه یاد نمیگیرد؛
بلکه یاد میگیرد چطور در لحظه صحبت کند، سؤال بپرسد و بفهمد.
وقتی زبان را زندگی کنی،
دیگر از هیچ سکویی جا نمیمانی — حتی سکوی نیمهشب. 🚆✨